زندگی ما

زندگی ادامه داره...

واسه من ... واسه تو.... مثل همون روز اول... با یه لبخند قشنگ من ... با یه لبخند قشنگ تو :)

+همیشه برای من باش...

+تمام

درد و بلات به جونم

امروز درمانگاه داخلی بودم, مریض هفدهم بود فکر کنم!! زن 45 ساله ای با مرد حدودا50 ساله ای

وارد شدن,زن دیابت ملیتوس داشت با فشار خون و هیپرلیپیدمی و...

خلاصه همه دردی داشت, خیلی هم افسرده بود.

دکتر داشت سوال می پرسید ازشون مرده گفت دکتر این زن من رو بیچاره کرده هرچی پول در میارم

باید بدم دوا و دکتر واسه این...!!آدم که نباید این همه مریض بشه,خود من 10 ساله دکتر نرفتم سالمه سالمم

ولی این زن ما اینجوریه دیگه ,نمی دونم چیکارش کنم...

زن خیلی ناراحت نشد معلوم بود حداقل 200 بار دیگه این حرف رو شنیده اما ما خیلی ناراحت شدیم

دلم می خواست بزنم تو گوشه مرده و بگم آخه مرتیکه مگه دست خودش هست که اینجوری شده

مگه زنت دوست داره این همه اذیت بشه...

اما دکتر یه سوال از مرد پرسید , گفت می دونی زنت چرا این همه مریضی داره

گفت نه دکتر,

دکتر گفت به خاطر اینکه چپ امده راست رفته به تو گفته درد و بلات به جونم....

مرده خشکش زد, دست زنشو گرفت,جلو همه ی ما زنش رو بغل کرد و گفت به ارواح خاک مادرم

 مشکل زنم همین بود که گفتی دکتر...

+ خیلی به اتفاق امروز فکر کردم به این نتیجه رسیدم که گاهی فقط یه جمله چقدر می تونه تاثیر گذار باشه...

+درد و بلات به جونم...

مهمان

به خانه كه مي رسم

چشم هايم را مي بندم

يعني مي رسد روزي كه دست هاي تو را بگيرم

و هر دو

با هم

مهمان اين خانه باشيم...
ادامه نوشته

خواب زن

آغوش تو مترادف امنیت است

آغوش تو ترس های مرا می بلعد

لغت نامه ها دروغ می گفتند

آغوش تو یعنی پایان سر درد ها

یعنی آغاز عاشقانه ترین رخوت ها

آغوش تو یعنی من خوبم!


+برای ماهی
  با سه ثانیه حافظه

  تنگ و دریا یکی ست!

  دست من و شما درد نکند

  که دل ِ تنگ آدم ها را
  با یک عمر حافظه
  توی تُنگ می اندازیم
  و برای ماهی ها دل می سوزانیم!


+امروز صداي قلب تمام بيماران را گوش كردم،هيچ كدام شبيه صداي قلب تو نبود،بدجوري هوسش را كرده ام...

+ خوشبختانه خواب زن چپ است :-)

+عجب كشيك پر باري بود امشب :-D         


یکی بود یکی نیود,غیر از خدا و مادر هیچکی نبود...

چرا تو؟

چرا فقط تو؟

چرا از میان زنان فقط تو؟

هندسه ی زندگی ام را تغییر میدهی

پا برهنه به جهان کوچکم وارد می شوی

در را می بندی

و من اعتراض نمی کنم...


چرا فقط تو را دوست دارم

تو را می خواهم؟

اجازه می دهم روی مژه هام بنشینی

ورق بازی کنی

و من اعتراض نکنم


چرا؟

تمام زمان ها را خط می زنی

حرکت را متوقف می کنی

در درون من  تمام زنان را می کشی

و من اعتراض نمی کنم


چرا؟

از میان تمام زنان

کلید شهر طلایی را به تو می دهم

که دروازه اش به هر ماجراجویی بسته مانده

و هیچ زنی پرچم سفیدی را

روی باروهاش ندیده

به سربازان دستور می دهم

با مارش استقبالت کنند.

پیش همه ی شهروندان

در میان موسیقی ناقوس ها با تو بیعت می کنم

ای شاهزاده ی همیشه ی زندگی من...

+وقتی به باد گفتم

گیسو های بلندت را شانه کند

عذر خواست که عمر کوتاه است و گیسوهای تو بلند...


+نذار قبانی

+روز تمام شما,شما ای موجودات کشف نشده,مبارک.

آشتی با باد

از همان اول باد را دوست نداشتم,خیلی پیش تر از اینکه تو بگویی از او میترسی دوستش نداشتم.

و به قول دکتر سبحانی که همه چیز را به لوحی که نمیداند چند هزار سال پیش امضا کرده ایم ربط می دهد

این تنفر را ربط دادم به همان روزها(ایشان می گوید همه ی ما یعنی از ازل تا ابد یکجا جمع شده ایم ولوحی را

امضا کرده ایم که فلان کار را نمی کنیم و فلان کار را می کنیم.

بعد به این دنیا آمده ایم و همه چیز یادمان رفته و کلا انرژی مثبت و منفی را هم

همین طور توجیح می کنند.که ضمیر ناخودآگاه ما همه چیز را یادش نرفته

و این انرژی مثبت و منفی از آنجا می آید.)

اما امروز که عصر جمعه است و همه می دانید عصر جمعه با دل

مرد تنهای دور از خانه و یار چه می کند باد را دوست داشتم.

قریب به یک ساعت کنار پنجره ایستادم و زل زدم به رقص گندم زاری که روبه روی خانه ام را زیباتر از فرش

کاشان فرش کرده...دلم تنگ شد,هزار بار چشمانم را بستم و بازوانم را دورت حلقه کردم...

دوست داشتم پایین بروم و مانند دو کودکی که در گندم زار از دست صاحب مزرعه فرار

می کردند و فحش می خوردند,بدوم.البته بدون فحش...

باد,چقدر تو زیبایی آفرینی,همیشه به گرد و غباری که راه می انداختی فکر می کردم وبه سر وصدایی که از به

هم زدن پنجره ها ایجاد می کنی,باورم نمی شد صدای به هم خوردن خوشه های طلا انقدر زیبا باشد,حتی

زیباتر از به هم خوردن سکه های طلا.

آری امروز با باد آشتی کردم,قرار گذاشتیم هر وقت تو با من قهر کردی,باد بوزد

دیوانه وار بوزد تا تو بترسی و به آغوش من پناه بیاوری...

وچند قرار دیگر که گفت به کسی نگویم...


+حرف زدن ساده است,حرف درست زدن سخت است.وسخت تر از آن حرف عاشقانه زدن است...

+زندگی کردن ساده ترین کار دنیاست,اما درست زندگی کردن سخت است و سخت تر از آن

  عاشقانه زندگی کردن است...

+فراموش کردن را خوب بلدم اما نه قبل از حل شدن دلیل ناراحتیم.

+خدایا تاج سلامتی را از سر ما و تمام کسانی که دوستشان داریم بر ندار.

+خدایا من حواسم هست,می دانم تمام کسانی که در بیمارستان روی تخت بی حال دراز کشیده اند تاج سر

  کسی هستند. عزیزند برای خانواده شان, قول میدهم همیشه به این فکر کنم.امتحانت را تمام کن,من قول

  دادم از آن قول های مردانه....

ادامه نوشته

معلمم

هر چقدر فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید!! کمی ناراحتم,کمی خسته,در کل مقادیری خوب نیستم!!!

تو خوب شوی من هم خوب میشوم...انشا الله زودتر...

+ روزتان مبارک تمام انسان هایی که نقش داشتید در اینجا بودن من...

+ خاله ی خوبم روزت مبارک:-)

ماه کامل شد و من مجنون شدم

من از تمام آسمان یک باران را می خواهم

و از تمام زمین یک خیابان را

و از تمام تو یک دست

که قفل شده در دست من...


+خوشبختی من پیدا کردن تو از میان این همه ضمیر بود...

+درون یک پزشک آرام است... به لطف تو...

حول حالنا

تمام شد.
صفحه ی تقویم اسفند را با تمام خاطراتش ورق زدم
365 روز پیش هم همین کار را کرده بودم اما حالم بد بود و پر پیچ وخم؛مثل جاده های لرستان!!
امروز کمی بهترم اما خسته ام؛همانند پدر که تمام دیشب را در پیچ و خم جاده ها می راند,من هم راندم
از همان روز اول فروردین تا خود دیشب را بدون حتی لحظه ای چشم بر روی هم نهادن راندم...
در این پیچ و خم ها گاهی دلم تنگ شد,بغض کردم,اشک ریختم و گاهی لبخند زدم.

می خواهم اعتراف کنم که تمام راه را با من بیدار ماندی,بیدار ماندی که اگر من از خستگی ثانیه ای چشمانم را بستم,چشمان تو باز باشد,باز باشد که به ته دره نرویم.
تا این جاده تمام شود نمی دانم چند چایی برایم ریختی و سرد کردی و چند میوه پوست کندی
اما می دانم اگر می خوابیدی تا خواب هفت پادشاهت را ببینی که این را هم می دانم که هفت تای آن ها خودم هستم؛اکنون نبودیم.نه من... و نه تو...

در طول راه گاهی ابی میخواند گاهی معین,مهرنوش,خواجه امیری و و و...
اما نجوای زیبای تو همیشگی بود,حتی ثانیه ای سکوت نکردی و من چقدر مست می شدم از شوق گفتنت
از شوق گفتن خاطرات روزانه ات که چه کردی و چه میکنی و چه شد!!

خودمانیم چه نفسی داری وقتی میگویی دوستت دارم...
خوب می خوانی و من عاشق صدای توام,عاشق این جاده ها و عاشق این زندگی که تو را به من داد.

از امروز جاده ی جدید زندگیمان آغاز می شود...

سال نو مبارک عشق ابدی من... دوستت دارم...


+اهواز 1391/1/1


+خدایا
         «روحی»
        
         به لطافت قطره های باران
         به پاکی دانه های برف
         به سرخی گل های اطلسی
         به طراوت شکوفه های بهاری
         به سبزی سبزه های نوروزی
         به آبی آسمان ها
         به وسعت بی کران ها
                                      برای فهم «عشق»
                                                              به ما عطا کن.

اختتامیه سال 90

سلام سال 90 هم داره تموم میشه و نفس های آخرش رو به زحمت میکشه, برای من سال 90 زیاد سال خوبی نبود خیلی اذیت شدم و اطرافیانم رو اذیت کردم البته دست من نبود دیگه ناخواسته بود. از همون تعطیلات زجر آور عید شروع شد به اردیبهشت و عمل آپاندیس رسید بعدشم که عفونت کردن و جوش نخوردن جای عملم,خرداد و تیر بد نبود,تابستون,وااااای از این تابستون سال 90 خیلی بد بود, اما پاییز خوب شروع شد تا رسید به مریض شدن و بستری شدنم تو بیمارستان که واقعا روزای سختی بود,اما زمستون خوب بود, یعنی خوب بوداااا اما خودم یکم بازی در آوردم داشتم خرابش میکردم اما خدا رو شکر,خدا و فرشته هاش هواسشون خیلی بهم هست. شاید تنها نکته ی منفی عقب افتادن خبر خوشم برای شما بود... سال 91 فکر کنم سال خوبی باشه,البته امیدوارم, هر چند واقعا نه تنها من بلکه ملت ایران امسال حال و هوای شروع یه سال جدید رو ندارند,این رو خیلی واضح میتونید تو چهره و گفتار تک تک دوستان و آشناهاتون ببینید. انشاالله تو سال جدید کمتر اذیت بشن این ملت,کمتر تحت فشار قرار بگیرن و بیشتر مورد احترام واقع بشن...آمین...

+تبریک به حامد بهداد عزیز برای خوانندگی بسیار عالی اش در سریال مثل یک کابوس...

+گنج تو خرابه پیدا میشه!!!

+ جایزه ی سال 90 برای بهترین بازیگر مکمل مرد:فقط برای تو...

 +عید همگی پیشاپیش مبارک باشه,امیدوارم همگی سال خوبی داشته باشید و از تعطیلات لذت ببرید.

بیماری شیرین

بیماری من چیست؟

فقط گاهی حرف تو که می شود

که همیشه ی خدا هم حرف تو می شود

دلم ...

مثل اینکه تب کند

گرم و سرد می شود

توی سینه ام چنگ می زند

آب می شود

تنگ می شود...


+يادت چكه چكه بر روي گونه ام ميلغزد و

مي سُرايد

نواي فراقت راشور است طعم نبودنت

و چه دور است وجودت ...


+راستش را بخواهی خسته شدم؛ دلم کودکی می خواهد... 
 نه دلم می خواهد ماهی بودم ...کاش ماهی بودم با حافظه ای در حد 6 ثانیه

بدون هیچ دغدغه ای برای گذشته و آینده....
دم دم های عید میشدم همه دنیای دختر بچه ای  و به سیزده نرسیده خلاص...

نفس بزن

نفس بزن

به نام چشم های معصومِ

درخشنده شده از عشقت 

و مرا

به وسوسه ای از خود مهمان کن

جاری شو در گلوی من و

بگیر دست مرا هر کجا که هستی

اگر من ابر و بادِ بوسه شدم

در تو...

یقه ی پیراهنت را به باد بسپار...


+ سه شنبه تولدم بود؛تولدم مبارک...

+راضی ام از تو ؛ راضی ام به رضای او و تو...

پاستیلِ نوشابه

یه جاش میگفت : حرفی بزن .. چیزی بگو .. از عشق پاییزی بگو .... از آتشی که هر دم ... در من می افروزی بگو ... از سوختنم ... از ساختنم ... بی تو همیشه باختنم ...

لیلا فروهر خونده بودش ...نزدیک ده سال پیش ... شاید هم بیشتر ...داشتمش .... روی cdبود ...  منم که اسطوره ی گم کردن ...گمش کردم ...(البته فلشم رو گم نمی کنم هاااا  قول میدم)

چند روز پیش دلم خواستش ...نشد دانلودش کنم ....(باید به مهندس بگم!!)
یه حس ِ معرکه ای داره این آهنگ که فقط و فقط باید وقتی هوای دلت  ، هوای  گرگ و میشای صبحای  زمستونِ خونه ی مادربزرگه ، گوشش داد ...
فقط توی این حالت جواب میده و بس !

+هوممممم

+دلم یه پاستیل نوشابه ای می خواد،از همون نصفه ها...

+ این چند جمله رو جایی خوندم خوشم اومد...

بيا به آغوش ِ من و بدان که هيچي مردي لياقت ِ اين را  ندارد  که اشک هايت را به پايش بريزي و آن که لياقت   دارد هيچ گاه تاب ِ اشک هاي تو را نخواهد داشت ...و به خاطر بسپار که افسونگري ِ خنده هايت را نثار ِ مردي کن که اگر در ساده ترين  لباس بودي    طوري ببوسدت که انگار زيباترين پديده ي هستي را مي بوسد و گرنه مردي که در پي ِ رنگ و لعاب ِ زنانگي ِ تو باشد با ظهور ِ اولين ِ چروک ِ زير چشمت تو را ترک خواهد کرد وبدان  عشقي که با تن شروع شود به تنهايي ختم خواهد شد ....
حرف هايم را به خاطر بسپار زيرا که زندگي ، ميدان ِ تجربه است و باور ...

دوستت دارم

لبخند که میزنی دنیایم شیرین می شود ,دنیایم می شود شیرین تر از شهد شیرین

گل های کوهپایه های الوند سر افراز

دنیایم شیرین می شود شیرین تر از قدم زدن در کوچه باغ های عباس آباد و گنج نامه

لبخند بزن که دنیایم شیرین شود حتی شیرین تر از صبحانه خوردن همگام با طلوع افتاب در

تاریک دره و دره مراد بیگ با آن آلبالوهای ملسش...

لبخند که میزنی دنیایم شیرین می شود نه به شیرینی لبهایت...


+گاهی وقت ها دوست داری با زیانت فریاد بزنی اما نمی شود یعنی می ترسی نامحرمی صدایت را بشنود

و آن وقت است که نا خودآگاه سکوت می کنی,اما خدایا شکرت که چشمانم را به من دادی که هر وقت دلم

خواست با چشمانم فریاد بزنم,فریادی که فقط خود او می شنود...


+خدا وقتی اراده کند کسی بهترین باشد,بهترین می شود

همه چیز در او جمع می شود,همه چیز, حتی با سلیقه بودن...


+ارزش یک مقوا را تازه دیروز بود که فهمیدم...


+ممنون به خاطر بودنت,به خاطر این همه خوب بودنت...


+کاش می شد که بگویم چقدر و چقدر وچقدر دوستت دارم...

ایمان

ایمان داشتن آرامش بخش ترین فعل دنیاست

وقتی ایمان داری همه چیز داری

وقتی ایمان داری آقایی,سروری,تاج سر داری

ایمان دارم...

ایمان به خدا

ایمان به تو

و ایمان به تو...


+یادش بخیر یک روز گفتم

ديروزها را

باد برده است

و فرداها

آميزه اي است

از اميد

و تصور مبهم يك خوشبختي


+علی لهراسبی

هنوز عادت به تنهایی ندارم

باید هر جوریه طاقت بیارم

اسیرم بین عشق و بی خیالی

چه دنیای غریبی بی تو دارم

"میترسم توی تنهاااااااااااایی بمیرم"

....

نمی ترسی ببینی برای دیدن تو 

یه روز

 از درد دلتنگی بمیرم


+یا ضامن آهو

نا امیدی

این روز ها

حال دلم

همچون پیرزنی شده 

وقتی آخرین سرباز از جنگ بر می گردد...

پسرش نیست...


+یک چیزهایی آدم را از فرشته بودن که هیچ از آدم بودن هم دور می کند...

ادامه نوشته

بعد از تو

در اوج ایستاده ای و سایه ی

مهربا نی ات همیشه بر سرم

سایه ی گرمی داری به گرمی

لبخندت به گرمی دستانت...


+خدایا سایه ی تکیه گاه های زندگیمان را از سر ما کم نکن...

+خدایا سایه ی هر چند کوتاه ما را از سر کسانی که دوستشان داریم کم نکن...


+فیلم سینمایی «بعد از تو »خیلی خوب بود؛یک جایی از فیلم موهای بدن آدم سیخ میشه اون لحظه هستش که دوست داری داد بزنی یا حسین...

زندگی

تو بارانی با بودنت خیس می شوم

و می خواهم

کسی مرا بغل کند...


+تو آن قدر بالا بلندی

  که شعرهایم نمی رسند

  ببوسنت...


+زندگی یعنی همزیستی مسالمت آمیز با تلاش برای هر چه کمتر قاطی شدن
  زندگی یعنی تنها یک وقت هایی با هم بودن,یعنی یک وقت هایی تنها بودن
  زندگی یعنی همزیستی مسالمت آمیز....

+ جمله هایی از فیلم سینمایی غزال

+ زندگی یعنی یکی شدن,یعنی ما شدن,زندگی یعنی قاطی شدن
   یعنی هم نفس شدن نه همزیستی... 

مروارید من

برای مروارید یافتن باید به عمق دریا زد
باید یک بار رفت و زیباترین مروارید دنیا را
با خود از عمق دریای زندگی بیرون کشید
تا زینت بخش گردنت شود تا همیشه و همه جا
با افتخار کنارش باشی...

+خیلی ها به دریا نمی زنند کنار ساحل می ایستند و به جای نگاه کردن به زیبایی دریا چشمشان فقط روی زمین می چرخد تا زیباترین صدفی که می بینند بردارند و در دست بگیرند و بگویند این صدفٍ زیبا مال من است
اما کاش کسی در گوششان می گفت در ساحل صدفٍ زیبا شاید پیدا کنی اما خالی است و بی مروارید
کاش کسی به آن ها می گفت یک روزٍِِ نه خیلی دور خسته می شوی از این صدف خالی آن وقت با تمام زیباییش اگر خیلی خوش شانس باشد می اندازیش توی گلدان اتاقت...

+آهای آدم ها به دریا بزنید,ساحل فقط صدف های خالی دارد....

+این بلاگفا تو مدتی که نبودم چقدر عوض شده!!

+4 سال چیه 40 سال دیگه هم عمرااااااااااااااااااااااااا همچین اتفاقی بیفته!!!!!

خاک سرد

خاک سرد است اما کدام خاک می تواند گرمی آغوش مادر را از یاد فرزندش ببرد...

دو هفته گذشت:

روحت شاد مادر بزرگ خوبم...

+وای که چه درد آور بود لرزیدن شانه های استوار پدر...

تا ابد

امروز دیگر کوچه ی نگاهت رو به آسمان باز است....
و من در آن پرواز می آموزم
شاید هنوز پرواز را خوب نیاموخته باشم
شاید سقوط کنم در نگاهت
شاید درد بکشی از این تمرین پرواز تمرین زندگی
اما صبر پیشه کن تا جوجه عقاب اسمان نگاهت
پرواز را خوب بیاموزد
و با خورشید یکی شود...
انگاه به او به خودت و به صداقت و صبرت آفرین می گویند زمین و زمان....

+تلخ بود امروز اما گاهی همین تلخی ها به یادمان می آورند طعم ملس شیرینی هایمان را...

+خانه ات گرم است تا ابد    قول می دهم  از آن قول های مردانه....

دیروز،امروز،...

من درد شدم در دامان دیروز و

عطشی که در جانم انداختی

خنکای امروز را بلعید...

قابله ی احساسم،کمک کن تردید به دیروز را

به امید فردا به آل بسپارم...

+در کوچه ی نگاهت،بن بستی است که مرا می رنجاند...


+نمی دونم شاید به من ربطی نداره....

+ببین خودت داری اذیت می کنی دیگه:( خوشت میاد؟؟


جاودانگی

گریه برای آدم هایی است که حنجره دارند،ولی هیچ وقت صدایی از آن در نمی آید
برای آدم هایی است که یک قلب دارند پر از عشق پر از مهر پر از نفرت،اما هیچ وقت هیچ جا بروزش نمی دهند.
برای آدم هایی است که شبیه پرنده اند اما درون قفس
برای آدم های پرنده نمایی است که هیچ وقت طعم پرواز رو نمی چشند...

+باید مواظب باشی گنبد زیباش فریبت نده،قبل از اینکه گنبد زیباش رو تحسین کنی،نوشته های دورش رو بخون...

+خدایی که ما رو به هم رسوند،بازم ما رو به هم می رسونه....

+جمله های بالا تیکه هایی از سریال جاودانگی بود،سریال زیبایی در مورد شهید تندگویان.

+چشم های هدی چقدر حس نوستالژیک من رو بالا می بره،البته هدی در 10 سالگیش.

+هدی: تنها دختر شهید تندگویان

+ گریه برای امام حسین با اینکه 99 درصدش برای امام حسین نیست و برای خودمون و افکار خودمون هست،چیز دیگریست....

+نمی دونم باید خوشحال باشم یا ناراحت از اینکه تو اون زمان زندگی نمی کنم،خدایا من امام حسین رو دوست دارم اما آیا اون زمان جزو 72 نفر بودم یا.....

+التماس دعا دارم از همه ی شما دوستان عزیزم

+تولدت مبارک عزیزم

رسم دوستی

گاهی اوقات رفتن به منزل یک دوست،اینکه بروی توی اتاقش یه‌گوشه تختش زیر پتویش کز کنی،بدون اینکه بابت این کارت معذب باشی، و او یک لیوان چای داغ بدهد دستت و تو همینطور حرف بزنی و نق بزنی و کودک باشی و کم طاقت و او عاقل، و بعد که نق زدنت تمام شد او شروع کند،ونوبت عاقل شدن تو شود که حالا آرام تری،بهترین هدیه‌ای است که آدم میتواند به خودش بدهد.

+خدا رو شکر،نمیگم همیشه و همه جا دوست خوبی بودم،اما واسه چند نفر بهترین دوست بودم وهستم.    


+چقدر دوست نداشتنی شده ام این روزها
، این را حتی دختر بچه ی 3 ساله ی افغانی هم حس کرد....


+گاهی به همین سادگی می شود مست شد با نوشیدن یک ترانه...

وقتی تمام "من" ، "تو" می شود

سوال های فلسفی ات را بگذار برای تابستان آینده

امشب میخواهم

یک دل تنگ را از عزای این رخت سیاه شب در آورم

بگذار من در چشمانت غوطه بزنم

و تو در لبهایم آبتنی کنی

من افطارم را با لبهای تو باز میکنم....


+دلش فقط کمی ناز می خواست و چند نت آواز دوستی ار لبهایش...


+جاده سرد است

هوا طولانی است

من از پیچ تندجاده و

چرخش فرمان اتوبوس و

لرزش دستهای ناتوان راننده

عجیب  می ترسم...


کودکانه یا کودنانه!!!

مدت هاست می خواهم او رفیقم باشد اما نمی توانم انگار همان کودک 3 ساله هستم که زبان بند نمی آورد.می دانم او تنها رفیقی است که به من خیانت نمی کند اما هر بار که می خواهم نمی توانم,نمی دانم چه چیز درونم است که نمی گذارد شاید خود گم کرده ام,اما نه خودم را گم نکرده ام,ولی هر چه هست می دانم هنوز همان کودک 3 ساله ام,می دانم هر زمان سکوت رفیقم شد بزرگ شده ام.باید بروم به جایی که هیچ کس نباشد شاید آنجا با او رفیق شدم.


+خودت را به ناله می بندی,مرا به درد نمی دانی دلم بند است به آهی؟!

+تنها کودکان هستند که برای کارهایشان دلیل ندارند...

+کاش کودک بودم...

+از میان آن همه اتفاق,من از سر اتفاق هنوز زنده ام...

+آه از این دنیای مجازی...

+زندگی زیباتر بود اگر....   
                               شما بگید.

به یاد نیمه ی پاییز

شادم که در شرار تو می سوزم

شادم که در خیال تو می گریم

شادم که بعد وصل تو باز اینسان

در عشق بی زوال تو می گریم

 

پنداشتی که چون ز تو بگسستم

دیگر مرا خیال تو در سر نیست

اما چه گویمت که جز این آتش

بر جان من شراره دیگر نیست

 

شب ها چو در کناره نخلستان

کارون ز رنج خود به خروش آید

فریادهای حسرت من گوئی

از موج های خسته به گوش آید

 

شب لحظه ای بساحل او بنشین

تا رنج آشکار مرا بینی

شب لحظه ای به سایه خود بنگر

تا روح بی قرار مرا بینی

 

من با لبان سرد نسیم صبح

سر می کنم ترانه برای تو

من آن ستاره ام که درخشانم

هر شب در آسمان سرای تو

 

غم نیست گر کشیده حصاری سخت

بین من و تو پیکر صحراها

من آن کبوترم که به تنهائی

پر می کشم به پهنه دریاها

 

شادم که همچو شاخه خشکی باز

در شعله های قهر تو می سوزم

گوئی هنوز آن تن تبدارم

کز آفتاب شهر تو می سوزم

 

در دل چگونه یاد تو می میرد

یاد تو یاد عشق نخستین است

یاد تو آن خزان دل انگیزیست

کاو را هزار جلوه رنگین است

 

بگذار زاهدان سیه دامن

رسوا ز کوی و انجمنم خوانند

نام مرا به ننگ بیالایند

اینان که آفریده شیطانند

 

اما من آن شکوفه اندوهم

کز شاخه های یاد تو می رویم

شب ها ترا بگوشه تنهائی

در یاد آشنای تو می جویم

+فروغ

+وصل تو اگر آن نفس آخر است

از همه عمر,آن نفسم ارزوست.     آذر بیدگلی

ادامه نوشته

دستم از دست تو دور...

امروز از اون روزایی بود که دنیا, دوباره, درد نبودنت رو خیلی بدجور تف کرد توی صورتم.

+بی خبری, بد خبریست از تو...

+گاهی ما آدم ها چقدر دور میشیم از خودمون...

پ.ن:آدم وقتی ناراحته همه چی سیاهه همه چی زشته,باید یاد بگیرم تو اوج ناراحتی یادم نره که چقدر خوبی

چقدر دوستت دارم...

پ.ن:صدات زیباترین صدای دنیاست...

پ.ن:
آه

معذرت نامه

چقدر داغ بود گرمای نفست عزراییل!!! پشت گوش هایم هنوز داغ داغ است....

+سلام

+نویسنده ی این وبلاگ تا دم در ,جهنم یا بهشتش را خدا می داند, رفت و بر گشت.

+ادامه ی مطلب رمز نداره!!!

ادامه نوشته

می دانم, باید خواب می بودم

می دانی ؟! 

آمده ای و نشسته ای بر همان بام دست نیافتنی دلم!

مدتی است 

انگشتانم شرم لمس انگشتانت را دارد!

گونه هایم،

را از سرخاب سفیداب آمدنت سرخ کرده ام.

براه آمدن های شبانه ات هرشب 

آبی آرامش را به نخ انتظارم می کشم !

دلتنگی هایم گوش برای شنیدنش یافته 

و دیگر خدا

از اشک های من

گلدان های اتاقش را آبیاری نمی کند!

این همان اعترافی است که 

مدتی بر دلم سنگینی می کرد!


+ گاهی به آن همه خاطره های شبانه که نگاه می کنم ، خیالت فضای اتاقم را به روشنی بودنت مهمان می کند!

ادامه نوشته