خاطرات روزندگی

خاطرات زندگی و کاری و شغلی یک زن

خاطرات روزندگی

خاطرات زندگی و کاری و شغلی یک زن

‌‌دختری با سایه ی ترس

اول که داشت تعریف می کرد می لرزید 

با اینکه سالین سال از اتفاقی که برایش افتاده بود می گذشت 

دستش را گرفتم گفتم من مثل خواهر بزرگترت هستم  ، اصلا اگر از خواهرت خجالت می کشی فکر کن دوست صمیمی و همرازت هستم 

کم کم زبانش به سخن باز شد 

گفت بچه که بودم یکی از اعضای خانواده که بهش عمو می گفتم 

همیشه برایم عروسک و شوکولات می خرید 

یک روز مهمانشان بودیم که مامان بابا رفتند بیرون ، عمو و دخترش بودند و من دخترش همسن من بود تا اینکه من خوابم برد اون فامیل که مثلا عمو هم بهش می گفتم بغلم کرد برد به تختخواب که مثلا بخوایم 

خیلی کوچک بودم 12 سال و ناگهان دیدم دست عمو ...
می لرزید   کابوسی شده بود برای این دختر که الان 27 سال از سنش می گذشت 

حتی بارخها تصمیم داشت به خانواده بگوید اما می ترسید که این گفتن به متلاشی شدن خانواده بینجامد ، خواست بارها از زندگی دختر خانواده انتقام بگیرد نقشه هایش را که گفت این بار من لرزیدم 

دستش را گرفتم  باید آرامش می کردم کابوس دوران بچگیش یکی از علایو مرد ستیزی و مرد گریزیش بود و مانع ازدواج   

شما به جای این آسیب دیده بی گناه اگر بودبد چه می کردید ؟ به خانواده می گفتید؟
مثل او شک می شدید ، یا ...؟ 

 

بی گمان اطلاع به خانواده در این موارد حساس ان هم در خانواده ای که منطق حرفی نداشت با توجه به گفته های دختر هم لازم هم مشکل ساز می باشد 

آسیب این دختر یعد 14 سال هنوز در اون نمایان است...

نظرات 2 + ارسال نظر
کامیشا یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:37 ق.ظ http://kamiisha.blogsky.com

سلام .بعضی وقتها که از فضای درس میام بیرون و صفحه حوادث و ماجراهای روزمره آدمهای اطرافم رو میخونم ،میترسم .ترس از جامعه ای که هر روز داره بدتر میشه . ولی در اوج ترس و ناراحتی ، هنوز امیدوارم که به محیط بهتر و دوستانه ای برسیم ...امیدوارم .

پ.ن: دارم واسه امتحان تخصص (31 فروردین) میخونم فرانک جون .ایشالا بعد از امتحان بیشتر بهت سر میزنم. از آشنایی باهات خوشحالم

کامیشا جون
سلام
مرسی از اینکه این صفحه را لایق دونستی واقعا داره هر روز بدتر میشه بعضی چیزا هارو که اتفاق افتاده نمی تونم بنویسم چون اونقت این صفحه از حالت عرف خارج میشه
هر چند که یقین دارم ادمهایی که در این صفحه هات سیر می کنن فهمیده هستند اما گاهی اوقات بیان بعضی مسائل قبح اون رو کم می کند یقین دارم که منظورم را درک می کنید
تما تلاشم رسیدن به جامعه ای با سلامت روانی بالا که نتیجه اش همون امنیت فردی عزیزان مون هست و جامعه ای دوست داشتنی
این آرزوی من و تو هست کامیشا جون
---
خوشحالم می کنی با سر زدن به صفحه ام و استفاده از علم و تجارب خوبت از صمیم قلب برای موفقیتت در امتحان تخصص دعا می کنم
من هم ازآشنایی باهات خوشحالم

همدرد پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:08 ب.ظ

..............................



برای همین اینجام گلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد